نبسته ام به کس دل
نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من
ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سینه نزدیک
به مـــن هر آنکـه نزدیک، ازو جــــــدا، جــــدا من
نه چشــــم دل به ســـــویی، نه باده در سبویی
که تــــر کـــــنم گـلـــــــویی، به یاد آشنــــــا من
ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــری
دلــــــم گرفته ای دوست، هـــــوای گریــه با من
نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من
ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سینه نزدیک
به مـــن هر آنکـه نزدیک، ازو جــــــدا، جــــدا من
نه چشــــم دل به ســـــویی، نه باده در سبویی
که تــــر کـــــنم گـلـــــــویی، به یاد آشنــــــا من
ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــری
دلــــــم گرفته ای دوست، هـــــوای گریــه با من
نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من
هستی ام در پای آن سرمست رفت...
آه ای ابر بهاری مویه کن
روح تبدار مرا پاشویه کن
این گران باری که بر دل می برم
هم تو می دانی چه مشکل می بریم
هستی ام در پای آن سرمست رفت
آه ای یاران دلم از دست رفت
انتهای هرچه رسوایی منم
عاشق شب های تنهایی منم
بارهابا لاله صحبت کرده ام
بارها با ماه خلوت کرده ام
فکر من از آسمان آبی تر است
روح من با عشق عنابی تر است
من سر هر کوچه یاهو میزدم
پیش پای عشق زانو میزدم
آه!آه!ای شاعران نسترن
گل به گل داغ است کتف شعر من
با جدایی خو گرفتن مشکل است
از شقایق رو گرفتن مشکل است
او شبی آمد ... مرا دیوانه کرد
او مرا یک باغ بی پروانه کرد
شوخ چشمست و دلم در بند اوست
هرچه هست از چشم پرنیرنگ اوست
دل مرید کیش اشراقیش شد
دل اسیر ایها الساقیش شد
او که خویشاوند نزدیک گل است
شرح احساسات نزدیک سبز بلبل است
او که با آیینه ها مانوس بود
چشم او یک کاسه اقیانوس بود
در نگاهش آسمانی راز داشت
کهکشان در کهکشان اعجاز داشت
آمد از نه توی جنگل راز
آمد از آنسوی پرچین نیاز
آمد از دردش پرم کرد و گذشت
در وفا سیلی خورم کرد و گذشت
مثل شمع بزمی آبم کرد و رفت
عشوه ای کرد و خرابم کرد و رفت
این هم از یک عمر مستی کردنم
سالها شبنم پرستی کردنم
ای دلم...زهر جدایی را بخور
چوب عمری باوفایی را بخور
ای دلم ...دیدی که ماتت کرد و رفت
خنده ای بر خاطراتت کرد و رفت
من که گفتم این بهار افسرده نیست
من که گفتم این پرستو مرده نیست
وه...عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل
وقتی رفتی
تو گفتی دوسم داری اندازه آسمون
ولی منو گذاشتی,نگفتی پیشم بمون
ولی منو گذاشتی,نگفتی پیشم بمون
فهمیدم خسته شدی از من دل شکسته
از وقتی اینو گفتی پر و بالم را بسته
از وقتی اینو گفتی پر و بالم را بسته
منم شدم مثل تو خسته و دل بریده
از تموم این دنیا از شب و ماه,سپیده
از تموم این دنیا از شب و ماه,سپیده
دیگه سحر ندارن شبهای نگرونیم
دیگه بهار نمیشه تو باغچه بارونیم
دیگه بهار نمیشه تو باغچه بارونیم
یادمه شازده کوچولو مواظب گلش بود
تو چی عزیز دلم؟گل تو مال کی بود؟
تو چی عزیز دلم؟گل تو مال کی بود؟
حالا بدون گل تو بی تو پر پر میشه
اگه نیای از غصه بدون گلبرگ میشه
اگه نیای از غصه بدون گلبرگ میشه
یعنی ارزش نداشتم بگی خدا نگهدار
بگی معصوم من رفتم قلبت را خوب نگهدار
بگی معصوم من رفتم قلبت را خوب نگهدار
ولی من امشب میگم به خدای آسمون
به همون که فرستاد واسه من یه مهربون
به همون که فرستاد واسه من یه مهربون
میگم خدا خود تو میدونی دلم گرفته
میدونی که دلتنگشم دلتنگ اون که رفته
میدونی که دلتنگشم دلتنگ اون که رفته
یه چیزی ته دلم میگه تو برمیگردی
برمیگردی ومیگی نریزم اشک سردی
برمیگردی ومیگی نریزم اشک سردی
کوچه ” فریدون مشیری
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
چون در خانه ببستم ،
دگر از پای نشستم ،
گوئیا زلزله آمد ،
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی ، تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من ؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل ،
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدائی ؟
نتوانم ، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
چون در خانه ببستم ،
دگر از پای نشستم ،
گوئیا زلزله آمد ،
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی ، تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من ؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل ،
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدائی ؟
نتوانم ، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید.
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”*دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم… چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم